هستي مامان وبابا آرمينا هستي مامان وبابا آرمينا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♥♥آرمينا جونمي♥♥♥

ادامه عكسهاي نوروز

آرمينا در فروشگاه سيسموني عمو كه همه لوازم و سيسمونيت رو از عمو خريدم   اين بار از عمو واست صندلي ماشين خريديم فدات بشم كه خيلي خوشت اومد شكر خدا دوست داري وهرموقع سوار ماشين ميشيم مثل يه خانم سر جاي خودت ميشيني     هر كجا ظرف ميوه ميديدي بدو به سمتش ميرفتي واسه خودت برميداشتي     يه جاي ديگه خيار برداشته بودي كه با دندوناي خوشكلت اينجوريش كردي منم از ترس اينكه نپره گلوت ازت گرفتم     رودخونه دز يه  چيز بگم و اون اينكه به خاطر مريضي دكتر تاكيد كرد كه حتما نزاريم هوا به سرت بخوره واسه همين مجبور بودم كلاه سرت بزارم و با اينكه هوا&...
31 فروردين 1392

يه روز تعطيلي خوب

اين روزا مشغول خونه تكوني بودم و فرصت نكردم بيام نت .آخه قبل از عيد زود رفتيم و خونه نبوديم منم فكر كردم اگه اون موقع خونه تكوني كنم يه ماهي كه نيستيم حسابي همه جا رو خاك ميگيره واسه همين گذاشتم واسه موقعي كه برگشتيم بابايي هم دستش درد نكنه خيلي كمك مامان كرد . خلاصه اينكه روز جمعه مشغول كارها بوديم و شما هم خوشحال از اينكه دورو ورت شلوغه مشغول شطوني وبازي كه يكي از دوستاي خانوادگي زنگ زد وگفت باهم بريم بيرون.با وچود خستگي زياد قبول كرديم و رفتيم خونشون وبعد باهم رفتيم استخر ماهي .جاي بزرگ وهمين طور فضاي سبز زيبايي داشت با استخرهاي پر از ماهي دوساعتي نشستيم عصرانه خورديم ويه گشتي همون جا زديم وكم كم هوا سرد ميشد كه برگشتيم خونه .كه د...
31 فروردين 1392

اتفاق شيرين-دست دسي.....

ديروز بابا يي لطف كرد و ما رو برد بازار وخريد .واسه عروسك مامان  لباس ميخواستم بخرم خلاصه اينكه موقع برگشت بابا آهنگ رو زياد كرد و واست دست زد كه ديديم شما نگاه به دست بابا كردي وشروع كردي به دست زدن و دس دسي كردي ما رو ميگي از ذوق نميدونستيم چكار كنيم من كه محكم تو بغلم فشارت دادم و يه بوس آب دار ازت گرفتم بابا كه پشت فرمون بود فقط ميگفت قربون دخترم بشم.وتوهم كه تشويق وخوشحالي مارو ميديدي مرتب دست ميزدي لحظه شيريني بود     آرمينا در حال دست زدن     لباس هايي كه از بازار  واست خريديم                   ...
31 فروردين 1392

چكاب 8ماهگي

چكاب 8ماهگي عروسك مامان همزمان شد با آخراي سرماخوردگي شكر خدا تا حدي بهتر شدي ولي روزهاي سختي به هر سه نفرمون گذشت كه نتيجه اون ضعيف شدن و كاهش وزنت بود من و بابا خيلي سر اين موضوع غصه خورديم . وزنت از 8 به 7/400 رسيده بود .جداي از مريضيت دندون درآوردنت و هم اينكه فصل بهار و هوا به هوا شدنت يعني از يه آب وهواي سرد به آب وهواي گرم رفتن همه عوامل دست به دست هم دادن و نتيجه اينطوري شد. ولي اشكال نداره مامان مرتب واست سوپ مقوي با ماهيچه درست ميكنه و  وعده هاي غذاييت رو بيشتر كردم تا بدنت قوي بشه و جبران مريضيت بشه  مامان فدات بشه كه با وجود بد حالي و مريضي ولي مثل هميشه صبور و آروم بودي    مامان خيلي...
23 فروردين 1392

گردش نوروزي -باغ باباجون

در تعطيلات عيد يكي از جاهايي كه رفتيم باغ باباجون بود هم باغ ميوه كه البته هنوز نهال و كوچيكن و هم مزرعه گندم خيلي خوش گذشت و هوا هم كمي گرم بود اولين باري بود كه تو هواي آزاد و لباس راحت بيرون ميرفتي آخه اراك از موقعي كه بدنيا اومدي تا الان هوا خيلي سرد بوده و هرجا مرفتيم يه عالمه لباس تنت ميكردم.وشما هم خيلي خوشحال بودي و به اطراف با دقت و تعجب نگاه ميكردي همه چيز واست جالب بود و اينجا گلخانه عموي مامانه  گلخانه گلهاي  رز و محمدي كه البته از شانس بد ما صبح گلهاش رو چيده بودن وخيلي گل نداشت و داخل گلخونه خيلي گرم بود واسه همين خيلي ازت عكس نگرفتم شاخه گل رو محكم دستت گرفته بودي و ول نميكردي ...
21 فروردين 1392

برگشتيم به خونه

دخترم اولين بهار زندگيت وتولد  8ماهگيت مبارك باشه     سلام بهاري به دختر خوبم كه  حسابي شيطون شده اولين بهاري بود كه من و بابا وجود سبزوگرما بخشت  رو كنارمون داريم. .اولين پست سال 92 رو مينويسم.سه روزه كه برگشتيم ولي خيلي كارداشتم و اصلا فرصت نكردم بيام پاي نت. هم بايد وسايلمون رو مرتب ميكردم و هم اينكه حسابي با شما مشغول بودم به خاطر سرما خوردگيت. اميدوارم بتونم اتفاقات بهار و اين يه ماه رو كامل واست بنويسم . اول بگم از عروسي خاله كه خيلي خوش گذشت و شما هم مثل هميشه دختر خوبي بودي و اصلا مامان رو اذيت نكردي.وبيشتر بغل عمه بودي  ولي انتظار داشتم كه خوشحال باشي آخه هميشه كه تو خونه ...
20 فروردين 1392

دندون جدید

سلام عزیز مامان الان خونه عمه ایم .من و شما .بابایی پیشمون نیست خونه خودمونه .بابایی خیلی دلش واست تنگ شده و دیشب با بابایی از طریق SKYPE(چت تصویری)صحبت کردیم هر چی بابا صدات میزد و باهات صحبت میکرد اصلا متوجه نمیشدی و توجه نمیکردی  بابا          یکم ناراحت شد .                                                          &...
16 فروردين 1392
1